گفت و گوی غم یعقوب بود پیشه ی ما


بوی پیراهن یوسف دهد اندیشه ی ما

اندر آن بیشه که با شیر دمم آفت نیست


روبه از بی جگری رم کند از بیشه ی ما

کوهکن صنعت ما داشت ولی فرق بسی است


قوت بازوی دل می طلبد تیشه ی ما

در دل ما غم دنیا غم معشوق شود


باده گر خام بود پخته کند شیشه ی ما

عرفی افسانه تراشی به خموشی بفروخت


لله الحمد که آزاد شد از پیشه ی ما